زن وارد شد و نگاهی به اطراف انداخت با نگاهی تعجب برانگیز به چهره اش چشم دوختم ؛ کمی هراس داشت .
گفتم کاری دارید ؟
زن خوش برخوردی بود و گفت : دلم برای دخترم داره پر می زنه تو را خدا بگذارید او را ببینم !!!
خیلی تعجب کردم گفتم مگر با دخترت نیستی ؟ گفت :
نه او را از من جدا کردند ! و اشک از چشمانش جاری شد .
با کمی سوال و جواب متوجه شدم که بله خانواده اختلاف دارند و در حال متارکه می باشند و مادر را از دیدن فرزند محروم کرده اند و مادر با ترس و لرز آمده بود تا دخترش را ببیند .
کفتم خانم برای ما مسئولیت دارد اگر پدر منع کند و شما نامه ی دادگاه نداشته باشید نمی توانید دخترتان را ببینید .
او در حالیکه اشکهای روی گونه اش را پاک می کرد نگاهی ملتمسانه به من انداخت و گفت :
از راه دوری آمده ام از صبح توی جاده هستم تو را خدا اجازه بدهید دخترم را ببینم .
با مشورت با همکاران تصمیم گرفتیم این اجازه را بدهیم هر چند می دانستم ممکن است عواقب خوبی برای من نداشته باشد اما چه می توانستم بکنم . اشک های یک مادر قلب سنگ را هم سوراخ می کند .
به دنبال دخترش در کلاس فرستادیم . دختر بدون خبر از وجود مادرش به دفتر مدرسه آمد .
به محض ورود به دفتر و دیدن مادرش نتوانست جلوی خودش را بگیرد و با تمام قدرت فریاد زد ... مادر
و با دو خودش را در آغوش مادرش انداخت
صحنه ی غمناکی بود .
دختراز ته دل داد می زد و اشک می ریخت و مادرش قربان صدقه اش می شد . و او را بوسه باران می کرد .
دختر خود را در آغوش مادر رها کرده بود و مدام گریه می کرد و می گفت تو کجا بودی و مادر می گفت قربانت بشوم اینقدر گریه نکن .
تمام ما در داخل دفتر از دیدن این صحنه به گریه افتاده بودیم و اشک هایمان سرازیر بود . با خودم فکر می کردم چرا ما آدمها گاهی اینقدر بی رحم می شویم که جگر گوشه ای را از مادر جدا می کنیم بدون اینکه به این فکر کنیم که چه در انتظار این طفلان معصوم است ؟
بعد از دقایقی پر از اشک و آه پادرمیانی کردیم و دختر و مادر را ساکت کردیم و آنها را دعوت به ارامش نموده و برای انها مکانی خلوت را تدارک دیدیدم تا ساعتی در کنار هم باشند .
از مادر خواستیم که اجازه دهد میانجیگری کنیم تا اجاره دهند هر جند وقت یکبار به دیدن فرزندش بیاید و کلی حرف و حدیث برای آشتی و ...
از آن روز مدتی است می گذرد و مادر هر چند وقت یکبار به دیدن دخترش می آید و با هم در حیاط مدرسه قدم می زنند و دختر در حالیکه دست مادرش را محکم می فشارد ساعتی را در کنار مادر با خیال راحت سپری میکند
از خداوند می خواهم که هیچ زمان ؛ هیچ آشیانه ای را بدون سرپرست نکند و هیچ فرزندی طعم تلخ جدایی خانواده را نکشد .
موضوع مطلب : با دا نش آموزان